هوالرئوف الرحیم

حوصله ندارم از دیشبم با رضوان و دخترک و رضا بگم. همینقدر بگم که له له له بودم. رضوان مریض بود و بی خواب بخاطر نفس نکشیدن. دخترک به شدددددت فعال و در تقلای دردناک. و رضا . خواب.

شب خیلی سختی رو سپری کردم. تا نماز صبح. 

صبح که بیدار شدم با رضا سرسنگین بودم و رضا ولی عادی. کلی کمک کرد تا از دلم در بیاره. کلی کار کردیم دوتایی. ولی بازم من در حال دوئیدن بودم و رضا قدم زدن.

عصر هم رفتیم طرفهای خیابون ملت و امام خمینی برای دیدن موزه ها، که همه بسته بودن. تا اینکه به شهروند مرکزی رسیدیم. چیزی که می خواستم رو پیدا نکردم و خرید معمولی کردیم ولی بهمون خیلی خوش گذشت.

تو خونه هم جمع آوری و شام و باز بدو بدو.

الانم اگر رضوان رضایت بده بخوابه لباسها رو پهن کنم و برم بمیرم تقریبا.




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها